جدول جو
جدول جو

معنی آهن کوب - جستجوی لغت در جدول جو

آهن کوب
کسی که پیشه اش نصب کردن و کوبیدن ورقه های فلزی به شیروانی یا جای دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
آهن کوب(رِ)
آنکه حرفۀ او پیوستن آهن شیروانی است
لغت نامه دهخدا
آهن کوب
کسی که شغلش نصب کردن و کوبیدن ورقه های فلزی یه شیروانی باشد کسی که شغلش نصب کردن وکوبیدن ورقه های فلزی به شیروانی باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آهن کار
تصویر آهن کار
پیشه وری که آلات و ادوات آهنی می سازد، آهنگر، آهن کوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن کوبی
تصویر آهن کوبی
شغل و عمل آهن کوب، کوبیدن تسمه ها یا ورقه های آهنی بر روی شیروانی یا اتاق اتوبوس یا جای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن کش
تصویر آهن کش
آهن ربا، جسمی که آهن و بعضی فلزات را به سوی خود جذب کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن سلب
تصویر آهن سلب
کسی که جوشن یا خفتان فولادی پوشیده باشد، برای مثال جایی که برکشند مصاف از بر مصاف / وآهن سلب شوند یلان از پس یلان (فرخی - ۳۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن پوش
تصویر آهن پوش
کسی که جوشن یا خفتان آهنین بر تن کرده، آهن پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
که با آهن تفته گرم شده باشد.
- آب آهن تاب، آبی که آهن تفته در آن افکنند یا فروبرند و در طب بکار است
لغت نامه دهخدا
(تُ)
کنایه از اسب و شتر باشد. (برهان) (آنندراج). اسب و شتر. (ناظم الاطباء). رجوع به کوه کوب شود
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ / کِ)
سنگ آهن ربا. حجر مغناطیس. مغنطیس. مغنیاطیس:
که کهشان همه سنگ آهن کش است
دزی تنگ و ره در میان ناخوش است.
اسدی.
تو گفتی تنش کوه آهن کش است
همان اسبش از باد و از آتش است.
اسدی.
دل اعدای او سنگ است لیکن سنگ آهن کش
ازآن، پیکان او هرگز نجوید جز دل اعدا.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آهن پوشیده. پوشیدۀ به آهن.
- آهن پوش کردن شیروانی، پوشیدن آن به تنکۀ آهن
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ لَ)
آنکه سلب از آهن دارد:
جائی که برکشند مصاف از پس مصاف
وآهن سلب شوند یلان از پس یلان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
آنکه بوسیله سلاح یا آلات کوه را بکوبد، فرهاد عاشق شیرین، اسب یا شتر قوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن کش
تصویر آهن کش
آهن ربا حجرمغناطیس، کسی که در گاراژها عمل آهن کشی را انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن پوش
تصویر آهن پوش
آهن پوشیده آنکه سلاح آهنین پوشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه با آهن تفته گرم شده باشد، یا آب آهن تاب. آبی که آهن تفته در آن افکنند یا فرو برند (در طب مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن سلب
تصویر آهن سلب
آنکه سلب از آهن دارد
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل کسی که در گاراژها برای محکم تر شدن اسکلت اتومبیلها محل اتصال اجزای اسکلت را با تسمه های آهن مجددا می پیوندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن کوبی
تصویر آهن کوبی
عمل آهن کوب، پیشه آهن کوب، دکان آهن کوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن پوش
تصویر آهن پوش
کسی که زره آهنین به تن دارد
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان پایین خیابان لیتکو در بخش مرکزی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که برای جلوگیری از نشت باران بر پشت بام های گلی کوبند
فرهنگ گویش مازندرانی